خلبان صف شکن فریدون ذوالفقاری، بدون اغراق سردسته و قافله سالار شهدای ارتش ایران در طی هشت سال دفاع مقدس است. این دلاورمرد بمدت شش سال جانانه و بدون تزلزل، در کابین جنگنده شناسایی نشست و بدون تعارف موفق به انجام ماموریت هایی شد که کمتر خلبانی در سطح نیروی هوایی را یارای انجام آنها بود.

قسمتی از متن مصاحبه با مادر ایشان:

ما خانواده ثروتمندی بودیم. فریدون اولین فرزندمان بود. ما بهترین امکانات زندگی را برای فریدون عزیزمان فراهم کرده بودیم. به سن مدرسه رسید بهترین اساتید خصوصی را گرفتیم. بخاطر نمرات بالا و تیزهوشی اش همزمان چند زبان زنده دنیا را آموزش میدید. به دبیرستان که رسید او را به مدرسه البرز که بهترین دبیرستان ایران بود فرستادیم. دبیرستان را با بهترین نمرات تمام کرد. او را به بهترین دانشگاه مهندسی دنیا در شهر وین فرستادیم. او با فارغ التحصیل شدن در این رشته و در این دانشگاه آینده ای بسیار روشنی در پیش داشت. با اینکه او فرزندم بود ولی هرگز او را نشناختم. ترم آخر دانشگاه بود که تماس گرفت. او خبری تلخ به من داد. گفت قصد دارد وارد نیروی هوایی شود. هر چه با او صحبت کردیم قبول نکرد. به ایران برگشت. وارد نیروی هوایی شد. دوران آموزش را با بالاترین نمرات گذراند. یکروز گفت به گردان شناسایی وارد شده. او گفت که در این گردان ما هیچ اسلحه ای حمل نمی کنیم و کارمان خطری ندارد و فقط عکس برداری میکنیم. خوشحال شدم که کار فرزندم خطری ندارد. جنگ شروع شد. با او تماس گرفتم. گفت ما فقط پرواز های شناسایی انجام میدیدم پرواز های جنگی رو بقیه انجام میدن. خیالم راحت شد. روز هایی که می آمد پیش من از جنگ می‌پرسیدم میگفت که جنگ خیلی راحته و خودش رو به خطر نمی انداخت و بقیه بجای او میجنگن.  شش سال گذشت و با تصور که فریدون خودش را به خطر نمی اندازد خیالم راحت بود. خرداد سال شصت و پنج وحشتناک ترین خبر زندگیم را به من دادند. فریدون شهید شد! باورم نمیشد. او که می‌گفت جنگ خطر ندارد. می‌گفت بقیه بجای من میجنگند! می‌گفت خلبان شناسایی است و کارش عکس گرفتن است! مگه از کجا عکس ميگرفت که هواپیما شو زدن؟ دنیا روی سرم خراب شد. پیکرش را از جزیره مجنون آوردند. فریدون من. به همرزمانش گفتم او که نمی جنگید پس چرا شهید شد؟ همه از این صحبت من تعجب کردند و پرسيدند چه کسی به شما گفته او نمی جنگید؟ گفتم خودش. گفتند فریدون صف شکن گردان شناسایی بود. پرواز هایی انجام داد که شنیدن حتی نام ماموریت لرزه به اندام دلیر ترین خلبانان می‌انداخت. بارها و بارها به عمق استراتیژیک ترین و تحت حفاظت ترین مناطق عراق نفوذ کرد. این جملات داغ دل من را آرام کرد. نام او را فریدون گذاشته بودم. مانند نامش منجی ایران بود. سی و پنج سال در نبود فریدون عزیزم گذشت. بارها خواب او را میدیم. ساعتها با عکس او صحبت می‌کردم